logo

انجینیرینگ منیجر یا مشارکت‌کننده (contributor) مستقل

انجینیرینگ منیجر یا مشارکت‌کننده (contributor) مستقل

بسیاری از مهندسان نرم‌افزار بدون هدف مشخص، مسیر شغلی را طی می‌کنند و ناخواسته وارد مدیریت می‌شوند که ممکن است برای همه مناسب نباشد. رهبری فنی می‌تواند بدون نقش مدیریتی هم امکان‌پذیر باشد و مسیر IC (مشارکت‌کننده فردی) جایگزین مناسبی برای علاقه‌مندان به توسعه فنی است. تصمیم‌گیری آگاهانه درباره مسیر شغلی نیازمند شناخت اولویت‌های شخصی، تجربه‌ها و تحلیل احساسات گذشته در موقعیت‌های شغلی است. با ثبت احساسات روزانه نسبت به وظایف و ترسیم ماتریس تحقق شغلی، می‌توان مسیر شغلی مناسب خود را بهتر انتخاب کرد.

کدام مسیر برای شما مناسب‌تر است؟

به عنوان یک مهندس، احتمالا در حال تلاش برای بالا رفتن از نردبان شغلی هستید. اما آیا به این فکر کرده‌اید که در کدام مسیر هستید و واقعا می خواهید به آن سمت بروید یا نه؟ 

برای بسیاری از توسعه دهندگان، رشد شغلی به طور تصادفی اتفاق می افتد. همانطور که ما ماهرتر می شویم، شرکت هم می خواهد به ما پاداش دهد و مارا حفظ کند، بنابراین در حرفه خود ارتقا می یابیم. البته در ابتدا چنین چیزی مشکلی ندارد چرا که پیشرفت از مهندس تازه کار به مهندس ارشد یک پیشرفت ضروری است. اما بعد از اینکه به مقام ارشد رسیدیم چه می شود؟

رشد شغلیِ ناخواسته اغلب به مسیر مدیریت منجر می شود. جایگاه مدیریت اغلب به عنوان یک گام طبیعی بعد از سِمَت ارشد، به شما ارائه می شود اما چنین چیزی برای بسیاری از توسعه دهندگان، می تواند یک اشتباه بزرگ باشد که آنها (و البته تیمشان) را بدبخت می کند.

 

مدیریت تنها راه رهبری نیست.

شما می توانید بدون تبدیل شدن به یک مدیر هم، رهبر شوید. خیلی از شرکت ها مسیر پیشرفتی به سمت رهبری مهندسی ارائه می دهند که به فرد توسعه دهنده این امکان را بدهد تا همچنان به عنوان یک فرد مستقل در شرکت (individual contributor (IC))  باقی بماند.

عناوین می تواند متفاوت باشد: شما ممکن است به عنوان یک مهندس اصلی یا دستیار مهندس یا مهندس ارشد یا متمایز کار کنید. در برخی از دسته‌بندی ها، حتی مدیر ارشد فناوری (CTO) هم می تواند شغلی باشد که شامل مدیریت افراد نمی شود.

افراد با نام‌ها و القاب متفاوتی در شرکت نامیده می‌شوند‌، چرا که این نقش ها تأثیر زیادی بر چشم انداز ظاهری و استراتژیک شرکت دارند، اما لزوما نیازی به مدیریت مستقیم افراد نیست. شما به دیگران راهنمایی و مشاوره خواهید داد اما مسئولیت‌هایی همچون حل تعارضات، ارزیابی عملکرد و سایر وظایف مدیریت افراد را نخواهید داشت.

همه ما باید انتخاب آگاهانه‌ای بین مسیر‌های منتهی به مدیریت و IC انجام دهیم. هر دو مسیر پتانسیل بالایی برای پیشرفت دارند و همچنین چالش‌ها و معایب منحصر به فردی را به همراه دارند. اما از کجا می دانید که کدام مسیر برای شما مناسب است ؟ 

 

رشد شغلی باید یک انتخاب فردی باشد

هیچ مسیر پیشرفت شغلیِ "درستی" وجود ندارد. این بخش بزرگی از چیزی است که رشد را به موضوعی مبهم تبدیل می کند.

توصیه و مشاوره های زیادی وجو دارد که شامل تجربیات شخصیِ به اشتراک گذاشته شده‌ی افراد است و مشکل این موضوع این است که هیچ توجهی به تجربه، ترجیحات و اولویت های شخصی نمی‌شود.

به عنوان مثال: «من بیشتر روزها، از جایگاه مدیریتی ام لذت میبرم و مشخصا این نظر متاثر از افرادی است که با آنها کار می کنم. واقعیت این است که ما در شرکتمان یک فرهنگِ شرکتی سالم داریم. به نظر من رهبران سطح C ما تمام تلاش خود را می‌کنند که به نفع کارمندان و جامعه‌مان عمل کنند و عوامل بی شماری دیگر که همه به تجربه و سلیقه شخصی من ختم می شوند. همه اینها شیوه صحبت من در مورد مدیریت را با دیگران تغیر می دهد و  همچنین توصیه‌ای را که برای شما به اشتراک می گذارم تحت تاثیر قرار داده و شکل می دهد.

جای قبلی که کار می‌کردم مدیریت برایم یک کابوس بود چون شرایط و فرهنگ آنجت ناکارآمد بود. زمانی که من در آنجا مشغول کار بودم، توصیه‌ام به دیگران این بود که از مدیریت به هر قیمتی اجتناب کنند.»

 

انتخاب های شغلی شما باید بیشتر از معایبش، مزایا داشته باشد

برخی روز‌ها من پشت صحنه کار می کنم تا مطمئن شوم کسی که کار فوق‌العاده‌ای انجام می دهد به درستی شناسایی ‌‌شود و ترفیع و افزایش حقوق بعدی‌اش را دریافت کند. من در اتاقی هستم که سیاست‌های شرکت در آن تصمیم گیری می شود و می توانم اطمینان حاصل کنم که ما موفقیت را نه تنها بر اساس درآمد، بلکه بر اساس برابری، برای تیم مان اندازه گیری می کنیم و افرادی را استخدام می کنیم که به طور دقیق نشاند دهنده جامعه فوق العاده متنوعی باشند که وب مدرن را ایجاد می کنند. من می توانم پروژه های بلندپروازانه را اولویت بندی کنم و اگر با تیمم مایل به ریسک کردن بودیم، چشم انداز تیمم را برای آنچه که می توانند باشند ، پیش ببرم. و من پذیرش لازم برای این ریسک ها را دارم.

اما برخی روز‌ها، خودم را در حال خیال‌پردازی درباره بازگشت به کار در یک رستوران به عنوان آشپز خطی می‌بینم، جایی که مسئولیت‌هایم محدود به بلیت‌های روی نوار بود. نیاز من به فکر کردن در مورد کار زمانی که ما همه چیز را در پایان شب پاک کردیم ، به پایان برسد.

در چنین روز‌هایی، مدیریت مثل بازی‌ای بنظر می رسد که هرگز نمی توانی در آن پیروز شوی. بهترین چیزی که می‌توانید به آن امیدوار باشید این است که درحالی که به طور مداوم درحال شکست خوردن هستید، آسیب های جانبی را به حداقل برسانید. در چنین روزهای بدی، مدیریت کاری بی فایده و جان‌فرسا بنظر می‌رسد که تو در آن موظفی دقیقا بدانی هر کسی چه می‌خواهد، درک کنی که مردم خواسته‌های متناقضی دارند و از اینکه مجبوری به چند نفر بگویی چیزی را که خواستار آنند نخواهند گرفت بار عاطفی سنگینی را تحمل کنی و همچنان  بدون اینکه حریم خصوصی شخص دیگری را نقض کنی برایشان توضیح دهی چرا. در حالی که امیدوار هستی پیشنهادی که ارائه می‌دهی به اندازه‌ای خوب باشد که آن‌ها فوراً استعفا ندهند و تو را به عنوان مدیری به یاد نیاورند که برایشان از حقشان دفاع نکردی.

از بیان این توضیحات کمی‌ مضطرب هستم. برای پنهان کردن جنبه‌های منفی و معایب مدیریت نیز احساس فشار می کنم. نمی خواهم  هیچ کس احساس کند که باری اضافی بر دوش من است یا اگر اتفاقی این مقاله را خواند، در به اشتراک گذاشتن مسائل با من تردید کند. اما همچنین می‌خواهم مطمئن شوم که هر کسی که دارد به مدیریت فکر می کند از این موضوع آگاهی یابد که همه روزها، روزهای خوبی نخواهند بود و روزهای بد می‌توانند شما را زمین‌گیر کنند.

 

برای من، در حال حاضر و در جایگاه فعلی‌ام، روزهای خوبِ بسیار بیشتری نسبت به روزهای بد وجود دارد و همین باعث می شود که شغلم برایم ارزشش را داشته باشد.

با این حال ، چیزی که واقعا برایم پاداش دهنده است، رویای آگاهیِ شخص دیگری است. پس سراغ این سوال برویم. چطور باید تصمیم بگیرید که چه چیزی برای شما مناسب است؟ 

 

چگونه مسیر پیشرفت شغلی مناسب خود را انتخاب کنیم.

تحقیقات این را ثابت کرده است که مردم در پیش بینی آینده چندان خوب نیستند. انتخاب چگونگیِ رشدِ شغلتان، بر اساس تصورتان از اینکه چطور قرار است بر شادی و خوشبختی شما تأثیر بگذارد، دستور العملی برای شکست است.

البته اين به اين معني نيست که همه اميد‌ها از دست رفته، چون بنظر می‌رسد که رفتار‌های گذشته پیش بینی کننده‌ای عالی برای نتایج آینده است. شما می‌توانید با نگاهی به احساسات گذشته‌تان در یک سناریوی مشابه، حدس نسبتاً دقیقی درباره اینکه در آینده چه احساسی خواهید داشت، بزنید.

اما اگر تا به حال هیچ یک از گزینه‌های شغلی پیش روی خود را امتحان نکرده‌اید، چگونه می‌توانید آن آینده ناشناخته را با گذشته‌تان مقایسه کنید؟ در ادامه برخی از تمریناتی که برای خودم و تیمم استفاده کرده‌ام تا به ما کمک کند پیش‌بینی‌های بهتری درباره اینکه انتخاب‌های شغلی بعد از انجامشان چگونه احساساتی را در ما بر می‌انگیزند، را آورده‌ام.

 

1. یک دفترچه برای ثبت فعالیت ها داشته باشید و احساسات خود را در مورد کارهایی که انجام می‌دهید ثبت کنید.

به طور خلاصه، هر کاری که در طول روز انجام می‌دهید یا احساس انرژی‌بخشی برا شما دارد ، یا خسته‌کننده است.

آخرین باری که کاری را به پایان رساندید و نمی‌توانستید صبر کنید تا نتیجه را به بقیه بگویید چون خیلی به آن افتخار می‌کردید و حسابی بهتان خوش گذشت بود‌ را به یاد بیاورید. چه کاری بوده؟ اگر به زمان‌های دیگری فکر کنید که احساسات مثبت مشابهی داشتید، آیا اکنون هم در حال انجام کار مشابهی هستید؟

و از سمت دیگر، چه کاری انجام می‌دادید که بعد از آن احساس بدی داشتید؟

 

من تیمم را تشویق می‌کنم که یک دفترچه فعالیت داشته باشند و نه تنها آنچه را که انجام می‌دهند، بلکه احساسی که هنگام انجام آن دارند را نیز ثبت کنند. این یک تمرین خصوصی است، بنابراین با خودتان کاملاً صادق باشید.

اگر به وظایف خود در طول زمان نگاه کنید، الگوهایی شروع به فاش شدن خواهند کرد. آیا کارهایی که دوست داشتید مشابه بودند؟ آیا در حال انجام کاری خلاقانه هستید که بتوانید به حالت جریان وارد شوید؟ آیا به رشد یک هم‌تیمی کمک می‌کنید؟

جنبه‌های مشترک از چیز‌هایی که به شما انرژی می‌دهد و چیز‌هابی که شما را خسته می‌کند پیدا کنید. این داده‌ها به شما اعتماد به نفس می‌دهند تا انتخاب بعدی شغلی‌تان را انجام دهید.

 

2. کار فعلی خود را در یک ماتریس تحقق شغلی ترسیم کنید.

در نظر داشته باشد اینکه کار چه احساسی به شما می‌دهد تنها بخشی از معادله است. این هم مهم است که چقدر در یک کار خاص ماهر هستید، در غیر این صورت در معرض خطر از دست دادن شغلی هستید که دوستش دارید اما به خاطر عملکرد ضعیف ممکن است آن را از دست بدهید.

تمرینی که از تیمم می‌خواهم انجام دهند، ماتریس رضایت شغلی است. یک صفحه چهارخانه بکشید و کارهای ثبت شده در فعالیت‌های خود را در برابر دو محور ترسیم کنید: چقدر کار خسته‌کننده یا انرژی‌زا است و چقدر در آن کار خوب یا بد هستید.

پس از انجام این کار، می‌توانید با توجه به آن شناسایی کنید که یک «شغل ایده‌آل» برای شما چگونه خواهد بود. کاری که بیشتر به شما می‌خورد در بخش «این برای من انرژی‌بخش است و من در آن خوب هستم» قرار خواهد گرفت. فرصت‌های رشد شغلی در بخش «این را انرژی‌بخش می‌دانم ولی در آن ضعیف هستم» قرار دارند. و کار‌هایی که سرانجام به چرخ‌دنده‌ی فرسودگی تبدیل می‌شوند، در بخش «من در این کار خوب هستم اما آن را خسته‌کننده می‌یابم» قرار دارند. و نهایتا هر چیزی در بخش «من در این کار ضعیف هستم و این برایم خسته‌کننده است» قرار گرفت باید بلافاصله به شخص دیگری واگذار شده و یا متوقف گردد.

اینها را با هم اشتباه نگیرید: «من در این زمینه تازه‌کار هستم و به تمرین نیاز دارم» با «این کار برای من به‌‌شکل زیادی خسته‌کننده است». برای بسیاری از افراد، تمرین چیزی است که آن را خسته‌کننده می‌یابند. اما به خاطر داشته باشید که مهارت لازم برای تمرین کردن نیز لذت‌بخش است چرا که درست در مرز تواناییتان برای پیشرفت، نیاز به تمرین بیشتر دارید.

و همچنین به یاد داشته باشید: درست است خوب بودن در چیزی باعث می‌شود که لذت بردن از آن آسان‌تر شود اما ما نیازی نداریم که انتخاب‌های شغلی‌مان را فقط به چیزهایی که از قبل دوست داریم محدود کنیم؛ با تمرین می‌توانیم مهارت‌های جدیدی را توسعه دهیم و در نهایت، زمانی که به اندازه کافی در آن ماهر شدیم، دوستشان هم خواهیم داشت.

 

۳. آنچه را که برایتان رضایت‌بخش است با توصیف‌های شغل بالقوه جدید مقایسه کنید.

زمانی که نقشه روشنی از مهارت‌های خود داشته باشید و بدانید کدام یک از آن‌ها بیشترین شادی را برای شما به ارمغان می‌آورد، در واقع یک چک‌لیست از آنچه که شغل ایده‌آل شما شامل می‌شود، در دست دارید.

آیا بیشتر کارهایی که برایتان انرژی‌زا هستند و در آن‌ها مهارت بالا نیز دارید، شامل انگیزه دادن به تیم، ایجاد و ارتباط استراتژی، کمک به دیگران برای موفقیت، تعریف واضح موفقیت و دیگر موضوعات مشابه است؟ اگر بله، پس این یک نشانه کاملاً واضح است که مدیریت برای شما رضایت‌بخش خواهد بود و ارزش امتحان کردن را دارد.

 

اما اگر متوجه شوید که فعالیت‌های ایده‌آل شما شامل کار بر روی پروژه‌های فردی، ورود به حالت فلو* برای تمرکز عمیق و بررسی استراتژی‌های معماری، فنی و تاکتیکی است، چطور؟ این نشانه‌ ‌ای است مبنی بر اینکه احتمالا علاقه دارید به عنوان یک فرد مستقل به پیشرفت بپردازید و از مدیریت دوری کنید.

(*حالت فلو flow state به وضعیتی گفته می شود که فرد کاملا روی یه کار یا موضوع متمرکز است و غرق آن می شود. بصورتی که زمان، خودآگاهی، چرایی و قضاوت در مورد آن را از دست می دهد. در این وضعیت ممکن از فرد احساس خلسه یا آرامش را تجربه کند.)

 

با انجام این تمرینات، انتخاب مسیر پیشرفت شغلی با توجه به تصور‌تان از اینکه اگر شغل خاصی را بپذیرید چه احساسی خواهید داشت، نیاز به ارزیابی‌های فرضی کمتری دارد‌. به جای آن، می‌توانید از داده‌های خود استفاده کنید تا گزینه‌هایتان را محدود کنید و گزینه‌هایی را که واضحا شما را آزار می دهند، حذف کنید.

به یاد داشته باشید: رشد شغلی نیازی به یک خط/مسیر مستقیم ندارد.

مسئله دیگری که باید در نظر بگیرید این است که شما مجبور نیستید همیشه بین نقش‌های مدیریتی یا نقش‌های فردی انتخاب کنید. در واقع، ممکن است بهتر باشد که عمداً هر چند سال یک بار به جلو و عقب حرکت کنیم، همان‌طور که در Charity Majors  آن را پاندول مهندس/مدیر می‌نامد.

تنها استفاده از تمرینات فکری در این مقاله به شما پاسخ‌هایی کافی برای باقی عمرتان نخواهد داد، بلکه به شما کمک می‌کنند تا بفهمید برای چه چیزی وقت‌ میگذارید و به شما اجازه می‌دهند تا در حال حاضر تصمیم درستی برای خودتان بگیرید.

انتخاب عامدانه و آگاهانه نحوه رشد شغلتان، شانس اینکه به طور تصادفی به جایگاهی نروید که شما را ناراحت کند را به حداقل می‌رساند و به شما کمک می‌کند تا مسئولیت‌های جدیدی را کشف کنید که ممکن است برایتان بسیار رضایت‌بخش باشد.

برچسب‌ها

logo

مسترز: ارائه دهنده‌ی برترین مقالات آموزشی

تمامی حقوق این وبسایت متعلق به Maesters.org است.